تو خواب شیرین بودیم ساعت 45/8 صبح بود که اس ام اس اومد « سلام دایی منم بهراد ساعت 3 منتظرتونم » وایییییییییییییی چقدر خوشحال شدیم نی نی عمه بدنیا اومده پسمممممممممممممممله خلاصه بعدش تلفنی صحبت کردیم و تا ظهر تند تند کارامو کردم که بعد از ظهر ساعت 3 بریم ملاقات ، یک گل نقره هم گرفتیم و دادیم تزئین کردن خیلی شیک شده بود ساعت 3 رفتیم بیمارستان وای وای وای باید بودی و می دی که چقدر بانمک و ناز بود اصلاً صداش در نمی یومد هر از گاهی چشماشو باز می کرد بعد می خوابید بابایی همچین سرش واستاده بود نگاه می کرد که چشام پر اشک شد &nb...